مولای یامولای ...
دست هایم خالی اند ببین به سمت تو درازکردمشان... گدایی از این پرارزش تر!!
نگاه کن!
منم همان عاشق فراموشکار! همان معشوق بی وفا! همان خسته ی بی پروبالی که اکنون که بالهایش شکسته به سمت تو آمده !
خطا از من است میدانم ! از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد" اما به دیگران هم دل سپرده ام !
ازمن که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین " اما به دیگران هم تکیه کرده ام !
اما تو ای خدای مهربانم هرگز رهایم نکن به اندازه ی تمام روزهای نبودنم"ایاک نعبد وایاک نستعین "
قبول دارم ...کوتاهی کردم... ببخش...نگاهم کن که هرکه نداند تو خوب میدانی، زیر همان خورشید وهمین آسمان... روبروی تو!
دیروزهارانگویم بهتراست... من خسته بودم...من ناتوان تر ازقبل ترهایم بودم وبنابرتمام قانون هاو حکمت هایت دست ازیاری ام کشیدی یعنی من این طورگمان کردم.
گفتی صبرکن! صبورباش که«ان الله مع الصابرین» صبرکردم...بغض کردم امانگریستم. دست برکمرگذاشته وکمرخم نکردم،امادرکمال ضعف و ناتوانی ،احساس می کردم تکیه گاهی ندارم . امانگوتو درتمام لحظه هابا من بوده ای ومن بی خبر.
هرکه نداند تو که میدانی چه می کنم!!!
درمحضرتوکه دیگرنمی شود دروغ گفت، نمی شودراست نگفت وپنهان کرد!!!
اصلاعهدی می بندم ... امشب می خواهم به ملاقات تو بیایم، سروقت، قول می دهم همان سروقت الله اکبرگنبدها ونجواها...
تمام کارهایم رابه بعداز ملاقات تو موکول می کنم ! امشب می خواهم بیارایم و زینت کنم.موهایم راشانه می کنم، اما روسری سفیدباگل های قرمز کوچک رافراموش نمی کنم، چادری راکه مادرم برای مراسم های خاصی به سرمن می کند راسرمی کنم،آخرمی خواهم سروقت توبیایم...امشب روی سجاده ام گل قرمزپرپر می کنم به نشانه ی آشتی عشق میان من وتو... امشب می خواهم باتو حرف بزنم، مثل خودت دوستانه و عاشقانه...دیگرطاقت ندارم... حالامی فهمم ازهمه برایم واجبتری...
پس کی وقت اذان می رسد ؟؟؟
الله اکبر...
الله اکبر...
برچسب ها :